شال و کلاه میبافم باخیالت...
تا در سرمای نبودنت
یخ نبندم.........
نامت در خاطر من
یادت در فکر من
و مهرت در قلب من نقش بسته است . . .
محوش نکن
در فراسوهای عشق تو را دوست دارم
در فراسوی پرده و رنگ
در فراسوی پیکرهایمان
به من وعده ی دیداری بده .
پاییز رو به اتمام است
با تو به استقبال زمستان می روم
بی هراس از آسمان ابری
چرا که خورشید پر فروغی
چون تو را
در کنار خود دارم.
عشق می بارد بیا بدویم در باران تو تا ...
ته کوچه های دلم من تا ...
زیر رنگین کمان چشمانت
دلتنگ کودکیم!
یادش بخیر،
قهر میکردیم تا قیامت
و لحظه اى بعد قیامت میشد!
زندگی ام
تنهایی برداشته!
و دست هایم
بی دستهایت
هر شب هدر می روند
طی بیاور
تنهایی ام
شره کرده چند وقتی ست
از سر کاسه ی صبر...
کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست
که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ،
آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید
و سوم - که از همه تهوع آور بود اینکه در آن سن و سال، زن داشت. !...
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم
آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم
در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم
یادت باشه حرفی نزنی که به کسی بر بخوره
نگاهی نکنی که دل کسی بشکنه
راهی نری که بیراه باشه
چیزی ننویسی که کسی رو آزار بده
یادت باشه تنها دل تو، دل نیست...
اگه کسی دیوونت بود، عاشقش باش
اگه عاشقت بود،دوستش داشته باش
اگه دوستت داشت،بهش علاقه نشون بده
اگه بهت علاقه نشون داد،فقط یک لبخند بزن
این طوری اگه همیشه یه پله ازش عقب باشی
اگه یه وقت خسته شد و یه پله جا موند
تازه میشین مثل هم!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |